13
كلوديا توي هتلي بزرگ ، سوئيتي گرفت . وقتي كه رفتم توي لابي ، بعد پيش مسئول پذيرش ، او هم ورود مرا با تلفن خبر
داد، بعد افتادم دنبالِ پادو تا آسانسور، تا برس م به اتاق . اين ها اعصابم را داغا ن كرد. كلوديا تحت تأثيرم قرار داده بود، به ظاهر
مي گفت به خاطر كارش آمده است اما در واق ع آمده بود چند روزي مرا ببيند: تحت تأثيرم قرار داد و افسرد ه ام كرد، چون جلوي
چشمم ، ورط هاي بين راه و رسم زندگي او و م ن دهان باز كرده بود.
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/08 - 01:18 در داستانک